دیدار با نفس خانوم نقره ای...

ساخت وبلاگ

گفتم هر وقت بگی من اون روز وقتم آزاده... گفت هر ساعتی قرار گذاشتیم تا نیم ساعت به من فرجه بده که آدرس پیدا کردنم فاجعه ست... لبخند زدم از شوخیش پیش خودم ولی جدی بود گویا:/ یه ربع زودتر رسید تئاتر شهر...منم... ظریف بود و کوچولو... منم... ناخن هاش بلند بود و انگشتاش کشیده... منم... اسمش هم وزن و هم قافیه بود باهام با تفاوت یه حرف... خوش رو و گرم... احتیاجی به یخ آب شدن و اینا نبود... خودمونی بود... و منم... تفکرات و اعتقاداتش در عین روشن بودن چارچوب داشت و این بزرگترین دلیل بود تا کیف کنم باهاش...
 حرف میزدیم و نهار میخوردیم ... هوا آفتابی بود و نفس پشتش به خیابون بود یهو گفتم چه رگباریه... با یه نیشخند نیم نگاهی به پشتش کرد و یهو کامل اونوری شد گفت عههه!!:/ چجوری بریم پارک؟ گفتم میخوای نریم بریم یه کافه همین اطراف؟ گفت قرار بعدیمو پارک ملت فیکس کردم آخه... خلاصه از میدون ولیعصر راه افتادیم سمت پارک... وسط راه زنگ زد به دوستش که بعد من باهاش قرار داشت... گفت سه میاد پارک ملت تا با هم بیان تئاتر شهر:| خواهرم چرا خب؟!:// 
کلی از مشهد و بندر و خانواده و تهران و دوستان مجازی و و و و حرف زدیم... انقد حسم بهش خوب بود و راحت بودم باهاش که واقعا میخواستم بگم شب بیاد پیشم و سوئیت نمونه که گفت با دوستشه و اون تنها میمونه... 
دوستشم مثل خودش خانوم و دوس داشتنی بود... قول نمیدم باهاش نرم بیرون نفس:)
موقع خدافسی محکم بغلش کردم... انگار که یه رفیق چند ساله تو آغوشمه... رفتن تو سالن تئاتر و منم راهی خونه شدم...
پیشنهاد نفس نقره ای مون رو برای بیرون رفتن در هر شرایطی بپذیرید:)

من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 277 تاريخ : چهارشنبه 27 ارديبهشت 1396 ساعت: 15:08