تاکسی های زرد بر وزن نشریات زرد...

ساخت وبلاگ

به دلیل عدم انقراض بیماران و فعالان جنسی در تاکسی های سراسر کشور معمولا سوار تاکسی نمی شم مگر وقتی مجبور شم... مثل این بار... ولی صندلی جلو اگر خالی نباشه نود درصد مواقع سوار نمی شم که خوشبختانه خالی بود ... ولی سه نفر پشتی آقا بودن... راننده به پشتوانه ی اونا خودش رو در جایگاه قدرت دید و شروع کرد به اظهار فضل:

«میدونی خانوم! دور از جون شما دور از جون شما زنها خیلی بد شدن... خیلی از زندگی ها رو از هم می پاشونن... بلانسبت شما خیلی کثیف شدن... اصلا رحم نمیکنن به هیچ مردی... کاری ندارن طرف مجرده متاهله پیره جوونه... واسه همه لوندی میکنن...»

بدون واکنش بیرونو نگاه میکردم و اون سه نفر هم چیزی نمیگفتن... پرپروک رو که دیدم گرسنه شدم و کلا حواسم بهش نبود ولی تن صداش رو برد بالا و عشقبازی منو چیزبرگر خیالمو خراب کرد...

« خلاصه که تو فروشگاه بازار کوچه خیابون ماشین... یه چشمک میزنه و تموم... گند میزنه به یه زندگی و چند تا بچه رو بی پدر میکنه و یه زن و بی مرد.. دور از جون شما خیلی بد شدن...»

تصمیمم رو گرفتم که مدیون خودم نشم و برم اون چیزبرگر رو بخورم وگرنه مثل خوره مغزمو میخورد تا شب... پول درب و داغونم رو از اعماق کیفم کشیدم بیرون و گرفتم سمتش گفتم : « آقایی که با چندتا بچه با چشمک تموم شه حقشه که تموم شه...اصلا باید تموم شه... دم اون خانومم گرم... هرجا امکانش هست پیاده میشم» مطمئن بودم اینو بگم دیگه به پارگی پولها نگاه نمیکنه و نکرد.‌‌.. پیاده شدم و مشعوف از رد کردن اسکناس های داغانم راه افتادم سمت پرپروک...

من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 262 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 20:05