دست نا خدا در آسمان هراسان خدا خدا می کرد...

ساخت وبلاگ


این روزها خسته تر از همیشه میرسم خونه...کار بیشتره تو اورژانس اونم تو بی صاحابی مث بیمارستان ام+ام...اما وقتایی که حالم خوبه تن خسته مو سرپا نگه میداره... امروز با وجود اینکه شاهد یه قتل علمی بودم!! با وجود اینکه مریض ارمنی م که بی نظیر بود دووم نیاورد و از دست رفت... با وجود اینکه چند دیقه وسط بخش وایسادم به اون اوضاع داغون فریاد و فغان و دعوا و عزاداری نگاه کردم و میخواستم که بمیرم... با وجود اینکه منتظر بودم فقط یه نفر دیگه از دست بره تا اون خراب شده رو رو سر همه خراب کنم...با وجود اینکه دیگه پاهامو حس نمیکردم تنمو تو پنج دیقه ی آخر شیفتم کشوندم و یه گاز گذاشتم زیر پابند اون مریض زندانیم تا پاشو اذیت نکنه٬ یکم آب مقطر ریختم واسه اکسیژن تخت دوازده٬ یه دیقه ام به حرفای مریض HIV مثبتم گوش دادم...آخر هر سه کار یه خیر ببینی از ته دل بود... می دونید چی شد؟! انگار یه آرامش عمیق مستقیم آی وی شوت زدن تو دلم...زیر بارون نیم ساعت قدم زدم...


من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 245 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 21:57