روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا واقعا؟!!

ساخت وبلاگ


سرش رو گذاشت رو پام و خودشو رو صندلی ماشین جمع کرد... نور چراغ های خیابون هر چند ثانیه میفتاد رو صورتش... سرمو چرخوندم دیدم نور رو گونه ی چپش که میفته برق میزنه از خیسی... فین فین کردم و به بهونه آلرژی گفتم مامان که جلو نشسته یه دستمال بهم بده...دستمال دادم بهش بیرونو نگاه کردم که راحت باشه...مچ دستشو گرفتم و آروم با شستم نوازش دادم...چند دیقه که گذشت گفتم خوبه دیگه پاشو الان میفهمن... دست راستم مچ دست چپم رو ول کرد و لبخند زدیم و از ماشین پیاده شدیم...


+اینو فقط واسه نوشتن نوشتم 

من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 281 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1396 ساعت: 10:58