زباله دانی مغز خود را یواش تر بتکانیم...

ساخت وبلاگ

بیا مثلا خود من... هیچوقت فکرشو نمیکردم یه روزی تو بیست و چند سالگی سه چهار دقیقه بهترین حالو با آهنگ قرارمون یادت نره ی منصور داشته باشم... یا مثلا تو مخیله م هم نمیگنجید که اون دختر تپلی که زمان دانش آموزی میزدیم همو با خاک یکسان میکردیم بشه بهترین همسفر دوران دانشجوییم... یا اینکه چجوری میتونستم فکر کنم که یه روزی پوست و رگ یه کسی رو با سوزن سوراخ میکنم درحالیکه درجه حرارت که چک میکردن من ضعف میکردم... یا اصلا میدونید چقدر دنبال صندل ی میگردم که تو نوجوونیام ازش متنفر بودم و عمدا پاره ش کردم و دور انداختمش!! یا اون روسری زرشکیه!! اصلا کی فکرشو میکرد من عاشق آینه شمعدون مامان نازلی بشم! همونی که میخواستم قایمکی بدمش به نون خشکی چون خجالت میکشیدم از قدیمی بودنش... امکان نداشت من فسنجون بخورم چون ظاهر بدی داشت و الان از دستم قایم میکنن که به بقیه ام برسه...
میدونید چی میگم؟! میگم که هر چیزی که فکر میکنیم آشغاله پرتیه مزخرفه میتونه یه روزی یه جایی بزرگترین دلبستگی و تعلقات رو به وجود بیاره... آشغالا رو دور نریزیمشون... یا نه .. هیچ چیزی رو مثل آشغال دور نریزیم... یه روزی تومون بازیافت اتفاق میفته...

من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 263 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 15:36