از صدای گذر آب چنان می فهمم...

ساخت وبلاگ


معلقم...مچ پاهایم را می گیرند...از دنیایم بیرون کشیده می شوم...چقدر ناجوانمردانه سرد است...دستم را می کشد تا خودم را کور نکنم...دیدن این دنیا جرات میخواهد...با ذوق برایم گل سر پروانه ای می خرد...شمع را فوت می کنم...مرا می بوسد و راهی مدرسه می شوم...صدای فریاد پدربزرگ است که چرا شلوارک پوشیده ام...میخواهد پاهایم را ببرد...نه نه...میخواهد پاهایم را ارّه کند...چادرم را سر میکنم...باید زیست شناسی را از بر باشم...اولین بیماری ست که دوام نمی آورد...زیر دستم جان می دهد...قلبم از سینه ام بیرون می پرد...لبخند می زنم...حوا می شوم...می بوسمش...تیر می کشد...وقتش رسیده...فریاد می کشم...از مچ پایش می گیرند...از دنیایش بیرون کشیده می شود...خدا می شوم...دستش را می کشم خودش را کور نکند...برایشان نفس می کشم...حوا می شوم خدا می شوم حوا می شوم خدا می شوم...می بوسمشان...دستشان را می فشارم...مچ پاهایم را می گیرند...از دنیایم بیرون کشیده می شوم...چقدر ناجوانمردانه سرد است...دیدن این دنیا جرات می خواهد...

من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : از صدای گذر آب چنان میفهمم,از صدای گذر آب چنان میفهمی, نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 304 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 20:43